شیشه ی پنجره را باران شست.
چه کسی یاد تو را از دل من خواهد شست؟
Saturday, December 11, 2004
آنان که از نژاد روان های نژاده اند هیچ چیز را رایگان نمی خواهند، بالاتر از همه زندگی را.
اما آن که از شمار غوغاست رایگان می خواهد زیست. لیک ما که از آنان نیستیم، در برابر ِ این که زندگی خود را به ما بخشیده است، همواره در اندیشه ی آن ایم که از همه بهتر کدام چیز است که در برابر به او توانیم داد!و براستی، چه بزرگوارانه سخنی ست این که گفته اند: "ما همان پیمانی را که زندگی با ما بسته است، همان پیمان را با زندگی نگه می داریم!"
آنجا که لذت نمی توان داد لذت نمی باید طلبید؛ و لذت را نمی باید طلبید!
زیرا لذت و بی گناهی شرمگین ترین چیزهایند و نمی خواهند کسی در طلبشان باشد. آنان را باید داشت. اما گناه و درد را همان به که بطلبند!
Also Sprach Zarasthustra
چنین گفت زرتشت
در باب لوح های نو و کهن 5
Tuesday, November 30, 2004
it would take much more than this to break a love so strong, a foundation...
time can say where the road goes...
ehsas mikonam tooye chahi oftadam,
sai daram tanhaii azash biroon biam
vaghty az oon chah biroon biam shayad oon bala bashi,
shayad ham na
amma bayad az in chah biroon biam...
man mitoonam chon mikham.
zendegie man ye gardanband e sangi nist ke shekaste she....
man mitoonam...
Tuesday, September 07, 2004
خوابيدن توی چادر کنار دريا احساس خوب و غمناکی برام داشت...
من شمال بودم و دوباره اسمتو رو ماسه ها نوشتم.
و ... با لگد اسمتو از رو ماسه ها پاک کرد...
و من هنوز دوستت دارم.
و من هنوز شب ها خوابت رو می بينم.
و من تحمل می کنم.
ديگه کنارت نمی مونم. چون اينطور خواستی ازم.
اون جسدی که رو آب ديدم شبيهِ تو بود...
اين يعنی تونستم تو رو تو وجودم بکشم؟
آخه بعد که دوباره نگاه کردم جسدی رو آب نبود...
اما خوابت رو می بينم و به يادتم.
شايد اين نيز بگذرد...
سعی می کنم تنهايی دوست داشته باشم برم پشت اون مِه ها.
تنهايی. بدونِ تو. عزيزم دارم سعی می کنم باور کنم که ديگه رفتی...
دارم سعی می کنم ياد بگيرم بدونِ تو زندگی کنم.
سعی می کنم وقتی مردم چيزی بهم می گن ديگه گريه ام نگيره.
ديگه از حرفای زشتشون غصّه ام نشه...
سعی می کنم به نبودنت عادت کنم. عادت کنم که هرجا ميرم يکی يه چيزی بهم بگه. آخه کنارِ تو امنيت داشتم. اما الآن امنيت برام فقط همون چاقوييه که هميشه از ترس هرجا ميرم تو مشتم فشار ميدم...
اما مقابلِ هيچکس دفاعی برا خودم ندارم.
حتی اون آشغال هايی که تو تاکسی که می شينم آزارم ميدن و من هيچ جوری نمی تونم از دستشون خلاص شم.
نمی دونی چقدر می ترسم وقتی که دارم از پله های پل بالا ميرم و می بينم هيچ کس رو پل نيست و دو نفر صدام می زنن و دنبالم می دون.
نمی دونی زندگی بدونِ تو چقدر ترسناکه...
زندگيم شده فرار. شده دويدن از دست پسر های آشغالی که همش می خوان باهام دوست بشن. تو می دونی که من هيچوقت (لااقل آگاهانه) سعی در جلبِ توجهِ ديگران نداشته ام.
می دونی که آرايش هم نمی کنم.
حتی لباس های تابلو و جيغ و تنگ هم نمی پوشم.
نمی دونم چيه که اين همه دنبالمن و اکثر هم عوضی...
من می ترسم
من می ترسم
من می ترسم
من می ترسم
من می ترسم
من می ترسم...
پنجشنبه، 22 مرداد، 1383
ديشب بارش شهابی برساووشی بود. من چون آلودگی نوری هوای تهران خيلی بالاست و خانواده خيلی خسته(!) بعد از چند دقيقه تماشای آسمان غبار آلود با دوربين با خيال راحت خوابيدم!
هيچ يادت هست يک سال پيش؟
شايد به زودی فراموشت کنم. اين روزها دلم برايت تنگ نمی شود.
از دروغ هايم خنده ام ميگيرد.
اما اگر تو می خواهی تا هرروز می گويم که دلم ديگر برايت تنگ نمی شود.
و ديگر به تو فکر نخواهم کرد.
چقدر لرزانی. دمی دست بر تکيه گاهی بگير تا آرام شوی...
عنوان رو بر ميدارم. مگه چه فرقی می کنه؟ -------------> بدون عنوان.
من تنهایم.
بسیار تنها.
قادر به برقراری ارتباط با همسن و سال های خودم نیستم.
حتی ایجاد رابطه با بقیه هم برایم سخت است.
دوستان کمی دارم.
و نیاز به حفظ این دوستان کم دارم.
اشکالات زیادی در آن ها می بینم.
اما چون تنهایم چشمانم را به آنها می بندم.
تنها بودن بدترین زجريست که در زندگی ام کشيده ام.
و من که تمام ترانه های زندگی ام را به پای گربه ی کوچکی که داشتم ريختم.
حال تنهايم...
و من قادر نيستم که به کس ديگری دل ببندم.
من قادر نيستم لحظه هايم را با کسی جز او قسمت کنم.
و او بهانه ای بود برای ترانه هايم. و من نمی دانستم. حال که از دستش داده ام می بينم که چگونه چشمه ی ترانه خشک است و بهانه ی قصه خالی...
تو به من اميد می دادی. چنانکه هنوز تنها اميدم هستی. و من چگونه قادر باشم تا با ديگری اينگونه با اميد زندگی کنم؟ هيچ به اعترافات يک دلقک فکر کرده ای؟ دلقکی که قادر نبود جز با جفت خودش با کس ديگری باشد؟ من به تو نياز دارم. من قادر نيستم همسر کس ديگری باشم. حتی دوست دختر! من در درونم احساساتی دارم که مرا به تو متعلق می کند. و شايد اين ظلمی باشد در حق تو و من، اما من اين تعلق را با تمام وجود احساس می کنم.
اينکه می خواهم لحظات بيشتری با دوستانم باشم برای اين است که آن ها را از دست ندهم. من از تنهايی می ترسم. و حال. حال که بيش از يک ماه است هيچ کدام از دوستانم را نديده ام، احساس تنهايی می کنم.
حقيقت اين است که جمع خانواده قادر نيست احساس تنهايی را در من از بين ببرد...
و من حال که اينگونه تنهايم. می خواهم هرچه بيشتر در اين تنهايی فرو بروم. فرو بروم تا غرق شوم. و وقتی در سکوت و تنهايی غرق شدم ديگر چيزی از من باقی نخواهد ماند...
حرف های احمقانه می زنم! هرچه باشد در گرمای خرماپزان آدم ميزند به سرش!
پسرک. دلم برايت تنگ شده...
شايد اين ها را نخوانده رها کنيد بهتر باشد. هذيان های دل غصه دارم بود...
You
اين شعر نيست. ترانه هم نيست...
پسرک قصه هاتو با من قسمت می کنی؟
يا که يک لحظه ای حرفی برا من هديه ميدی؟
می دونی زندگی من پُر ِ لحظه های شادِ.
اما انگار يه حرفی قصه ای ترانه ای کم مياره.
قصه تورو می تونم تا ته دنيا بخونم.
اما شايد اين روزا تو رو تنها بذارم.
تو خودت خواستی. نخواستي؟
که من بجنگم تا ته دنيا برای زندگی
من می جنگم.
شايد دنيا جای قشنگی نباشه.
اما من می جنگم. برای دنيای قشنگ خودم.
من می جنگم. چون ارزش جنگيدن رو داره.
پسرک يادت مياد برات لالايی خوندم؟ يادته خوابت برد؟
آره يادمه که بعدش بيدار شدی. يادمه که برگشتی به اين دنيای لعنتی.
اما يادت مياد؟ اون روز رو. ساعت ۶ صبح. سايت سنجش؟
يادت مياد همه چی از اونجا شروع شد؟
می دونی. زندگی برا من ارزش زيادی داره.
از وقتی که اون کاغذ های قديمی رو پيدا کردم.
من نوشته بودم: صبح بخير عشق زيبا.
تو نوشته بودی: صبح بخير عشق زيبا.
من برای تو می خونم، هنوز از اينور ديوار...
Sunday, August 01, 2004
عصر ديجيتال. حرف ديجيتال. بازی ديجيتال. زندگی ديجيتال. عکس ديجيتال
زندگی خود بازی ای بزرگ است. آنقدر بزرگ که در بين بازی های ساده مان هميشه آن را می بازيم...!!!!
می خوام طبيعی باشه. از ديجيتال حالم داره به هم می خوره.... ديجيتال. مجازی. ديجيتال. مجازی. ديجيت...
Saturday, July 17, 2004
Sunday, July 04, 2004
Friday, June 18, 2004
شاید فقط یه هق هق بی صدا بمونه.
این رو اونقدر بنویس تا صفحه ات پر شه. به اندازه ی تمام زندگی.
من دیگه کسی رو ندارم چون احتیاج به کسی ندارم. من تنهام چون خودم اینطور می خوام.
من دیگه کسی رو ندارم چون احتیاج به کسی ندارم. من تنهام چون خودم اینطور می خوام.
من دیگه کسی رو ندارم چون احتیاج به کسی ندارم. من تنهام چون خودم اینطور می خوام.
من دیگه کسی رو ندارم چون احتیاج به کسی ندارم. من تنهام چون خودم اینطور می خوام.
من دیگه کسی رو ندارم چون احتیاج به کسی ندارم. من تنهام چون خودم اینطور می خوام.
من دیگه کسی رو ندارم چون احتیاج به کسی ندارم. من تنهام چون خودم اینطور می خوام.
من دیگه کسی رو ندارم چون احتیاج به کسی ندارم. من تنهام چون خودم اینطور می خوام.
من دیگه کسی رو ندارم چون احتیاج به کسی ندارم. من تنهام چون خودم اینطور می خوام.
من دیگه کسی رو ندارم چون...
اینجا بر تخته سنگ.
پشت سرم نارنج زار
رو در رو دریا مرا می خواند.
سرگردان نگاه می کنم
می آیم
می روم
آنگاه در می یابم که همه چیز یکسان است و با اینحال نیست.
آسمان روشن و آبی
کنون ابر و ملال انگیز
سپید پوشیده بودم با موی سیاه
اکنون سیاه جامه ام با موی سپید.
می آیم
می روم
می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب بوده ام
خواب دیده ام.
عطر برگ های نارنج
چون بوی تلخ خوش کندر
رو در رو دریا مرا می خواند
می اندیشم که شاید خواب دیده ام
می اندیشم که شاید خواب بوده ام
خواب دیده ام
اما همه چیز
یکسان است و با این حال نیست
آسمان روشن و آبی
کنون تلخ و ملال انگیز
سپید پوشیده بودم با موی سیاه
اکنون سیاه جامه ام با موی سپید
می آیم
می روم
می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب بوده ام
خواب دیده ام
عطر برگ های نارنج
چون بوی تلخ خوش کندر
رو در رو دریا مرا می خواند
می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام.
خواب بوده ام
اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست...
Tuesday, June 08, 2004
روباه به شازده کوچولو: آدمها دیگر وقت هیچ کار ندارند. آنها عادت کردند همه چیز رو حاضر آماده از دکان بخرند ولی چون کاسبی نیست که دوست بفروشد آدمها بی دوست و آشنا مانده اند. تو دکانی سراغ داری که دوست بفروشد؟
شازده کوچولو : کجای کاری؛ www.orkut.com تازه فروشی هم نیست Free !
آنتوان دوسنت اگزوپری کجایی که شازده کوچولوت رو کشتن!
Sunday, June 06, 2004
Pennies
manage the millions that will soon be flowing into your life. If you
can't manage the pennies, even though millions may come, you won't
be able to hang onto them."
Seven essential money skills:
(1) value it (2) control it (3) save it (4) invest it (5) make it
(6) shield it (7) share it.
- Robert G Allen
Monday, May 24, 2004
What Do You Want From Me?
Settle in your seat and dim the lights
Do you want my blood, do you want my tears
What do you want?
What do you want from me?
Should I sing until I can't sing any more?
Play these strings until my fingers are raw?
You're so hard to please
What do you want from me?
...
Should I stand out in the rain?
Do you want me to make a daisychain for you?
I'm not the one you need
What do you want from me?
...
Wednesday, May 19, 2004
Sunday, May 16, 2004
Saturday, May 15, 2004
Thursday, May 13, 2004
تب، هذيان، سيگار، زيتون، تب، نياز به حرف زدن، شير، موسيقي، تب، عکس، خيره شدن به تلفن، تب، تنهايي، اشک، زيتون، خدا، دعوا، اشک، غم، مرگ، احساسِ بد، دلتنگي، تب، ياهو مسنجر ِ پرمزاحم، شلوغي، نياز به خواب، تب، هاپو، نياز به نوازش، تب، بارانی که نمی بارد، زمين، شبدر، ستاره، رهگذر ِ مهتاب، بلاگ، فروغ، فلويديکا، تنهايي، تب، فحش، قهر حتی با خودم، تدي، مصطفی مستور، ارنستو چگوارا، سفر با موتور سيکلت، نمايشگاهِ کتاب، غرفه ی فروغ، تب، تنهايي، شيرينی های يادآور ِ بچگي، موسيقي، تب، فريااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد...
know when they are going to change it. Read the ERROR MESSAGE very
carefully.
Try this soon, before someone forces Google to fix its site.
1) Go to www.Google.com
2) Type in weapons of mass destruction (DON'T hit return)
3) Hit the "I'm feeling lucky" button, NOT the"Google search"
4) Read the "error message" carefully - the WHOLE page. Someone at
Google really has a sense of humor.
بر بالای کوهی. زير پايش سرزمينی پر غوغا پر آشوب جايی جنگ، ظلم و پر ز خون.
و يک پرتگاه در پيش رو. راهی که صعب و طولانيست. اما بيابان زير پرتگاه اميدش آبادانيست...
در هر رودی شوری است. فانوس هر عبوريست. شتابان چون رود تا دشت سيراب می خروشيم...
اينک چون آبشاری پر هياهو
فرو ريزيم بر آتش های هرسو
جوشيم خروشيم سازيم ويرانی ها
می رويم تا دريای جـــــــــــاویــــــــــــــــــــدان...
يه شبِِ مهتاب ماه مياد تو خواب
منو می بره کوچه به کوچه
باغ انگوری باغ آلوچه
دره به دره صحرا به صحرا
اونجا که شبا پشت بيشه ها
يه پری مياد ترسون و لرزون
پاشو ميذاره تو آب چشمه
شونه ميکنه موی پريشون
...
يه شب مهتاب ماه مياد تو خواب
منو ميبره تهِ اون دره
اونجا که شبا يکه و تنها
تک درختِ بيد شاد و پر اميد
ميکنه به ناز دستشو دراز
که يه ستاره بچکه مثه يه چيکه بارون
بجای ميوه ش سرِ يه شاخه ش بشه آويزون
...
يه شب مهتاب ماه مياد تو خواب
منو ميبره از توی زندون
مثه شبپره با خودش بيرون
ميبره اونجا که شب سياه
تا دَمِ سحر شهيدای شهر
با فانوسِ خون جار می کشن
تو خيابونا سرِ ميدونا
عمو يادگار مرد کينه دار
مستی يا هشيار؟ خوابی يا بيدار؟
...
مستيم و هشيار شهيدای شهر.
خوابيم و بيدار شهيدای شهر.
آخرش يه شب ماه مياد بيرون
از سرِ اون کوه؛ بالای دره توی اين ايوون
رد ميشه خندون.
يه شب ماه مياد................................
شخصی از خیابان می گذشت، از جوانکی که سر راهش بود و گریه میکرد علت ناراحتی اش را پرسید، جوانک گفت : " برای رفتن به سینما دو سکه جمع کرده بودم اما جوانی آمد و یک سکه را از دستم قاپید" سپس با دست به جوانی که کمی دورتر از آنها ایستاده بود اشاره کرد. آن مرد از او پرسید : " برای کمک فریاد نزدی ؟ " جوانک گفت : چرا و صدای هق هق او شدیدتر شد. مرد که او را با مهربانی نوازش میکرد ادامه داد: " هیچ کس صدای تو را نشنید ؟ " جوانک گریه کنان گفت نه ، مرد پرسید : دیگر بلند تر از این نمیتوانی فریاد بزنی ؟ جوانک گفت : نه! و از آنجا که مرد لبخند میزد با امید تازه ای به او نگاه کرد : " پس این یکی را هم بیخیال شو ! " این را گفت و آخرین سکه را هم از دستش گرفت و با بی توجهی به راهش ادامه داد و رفت.
So, so you think you can tel,
Heaven from hell
Blue skies from pain
Can you tell a green field of a cold steel rail?
A smile from a veil?
Do you think you can tell?
And did they get you to trade
Your heroes for ghosts?
Hot ashes for trees?
Hot air for a cool breeze?
Cold comfort for change?
And you exchange a walk on part in the war for a lead role in a cage?
How I wish, how I wish you were here
We're just two lost souls swimming in a fish bowl, year after year
Running over the same old groung,
What Have We Found?
The same old fears...
پایان نامه خرگوش
جالب توجه دانشجویان محترم
یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود
در همین حین، یک روباه او را دید
روباه: خرگوش داری چیکار می کنی؟
خرگوش: دارم پایان نامه می نویسم
روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامت چی هست؟
خرگوش: من در مورد ایکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می نویسم
روباه: احمقانه است، هر کسی می دونه که خرگوش ها، روباه نمی خورند
خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا
خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و بشدت به نوشتن خود ادامه داد
در همین حال، گرگی از آنجا رد می شد
گرگ: خرگوش این چیه داری می نویسی؟
خرگوش: من دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم
گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: مساله ای نیست، می خواهی بهت ثابت کنم؟
بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند. خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد
حال ببینیم در لانه خرگوش چه خبره
در لانه خرگوش، در یک گوشه موها و استخوان های روباه و در گوشه ای دیگر موها و استخوان های گرگ ریخته بود. در گوشه دیگر لانه، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن دهان خود بود
پایان
نتیجه
هیچ مهم نیست که موضوع پایان نامه شما چی باشه
هیچ مهم نیست که شما اطلاعات بدرد بخوری در مورد پایان نامه تون داشته باشید
!اون چیزی که مهمه اینه که استاد راهنمای شما کیه
شاگردی از استادش پرسيد:" عشق چست؟"
استاد در جواب گفت:"به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچينی!"
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسيد: "چه آوردی؟"
و شاگرد با حسرت جواب داد: "هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه های پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا کردن پرپشت ترين، تا انتهای گندم زار رفتم ."
استاد گفت: "عشق يعنی همين!"
شاگرد پرسيد: "پس ازدواج چيست؟"
استاد به سخن آمد که:" به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور. اما به ياد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!"
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسيد که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: "به جنگل رفتم و اولين درخت بلندی را که ديدم، انتخاب کردم. ترسيدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم."
استاد باز گفت: "ازدواج هم يعنی همين!!"
I'm Standing On The Outside Of Your Shelter
بيرونِ پناهگاهِت ايستادهم و اون تو رو نگاه میکنم.
وقتی بُمبا میريزن رو سرم،
تو خيلی شيرين و گرم و امنی.
تا حالا بهت گفته بودم که نگرانتم ؟
بهت گفته بودم تو معرکه ای ؟
و رنجَم ميده دوریت ؟
بيرونِ پناهگاهِت وايسادهم، عزيز،
ولی آرزوم اينِ که تو قلبِت باشم.
شل سيلور استاين (۱۹۶۲)
شبی پسره کوچکمان يک برگه کاغذ جلو ي مادرش گذا شت.همسرم که در حال آشپزی بود دستها يش را با حو له تميزی خشک کرد و با صدای بلند نوشته را خواند.
صورت حساب:
کوتا ه کردن چمن با غچه : 5 دلار
مرتّب کردن اطاقم: 1 دلار
مراقبت از برادر کوچکم: 3 دلار
بيرون بردن سطله زباله: 2 دلار
نمره خوب رياضی : 6 دلار
جمع بدهی شما به من: 17 دلار
همسرم را ديدم که به چشما ن پسرمان نگاه کرد چند لحظه خاطراتش را مرور کرد.سپس قلم را برداشت و پشت برگه نوشت:
بابت سختيه نه ماه با ردا ری هيچ
بابت شبهايي که بر با لينت نشستم و دعا کردم هيچ
بابت تمام زحماتی که در تمام اين چند سال کشيدم تا ترا بزرگ کنم هيچ
بابت غذا نظافت و اسباب بازيها يت هيچ
و اگر تمام اينها را جمع بزنی خواهی ديد که هزينه عشق واقعی من به تو هيچ است.
وقتی پسرما ن آنچه را که همسرم نوشته بود را خواند چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشم مادرش نگاه ميکرد گفت:"مادر دوستت دارم"
و قلم را برداشت و زير صورتحسا ب نوشت:
"قبلا به طور کامل پردا خت شده"
۱. در بسياری از ايالتهای آمريكا، مامورين پليس راه دو گالن كوكاكولا در صندوقعقب ماشينشان دارند تا در صورت تصادف رانندگی، خون را با كمك آن از جاده پاك كند.
۲. اگر تكهای از گوشت گاو را در يك كاسه كوكاكولا قراردهيد، پس از دو روز ناپديد میشود.
۳. برای تميز كردن مستراح: يك قوطی كوكاكولا را داخل كاسه توالت بريزيد و يك ساعت صبر كنيد، سپس با آب پر فشار بشوييد. اسيد سيتريك موجود در كوكاكولا لكهها را از سطوح چينی میزدايد.
۴. برای برطرفكردن لكههای زنگ از سپر آبكرم كاری شده اتومبيل: سپر را با يك تكه كاغذ (فويل) آلومينيوم مچالهشده آغشته به كوكاكولا بساييد.
۵. برای تميز كردن فساد قطبهای باتری اتومبيل: يك قوطی كوكاكولا را روی قطبها بريزيد تا با غليان كردن، آن را تميز كند.
۶. برای شل كردن پيچ و مهرههای زنگ زده: تكهای پارچه را كه در كوكاكولا خيس شده است برای چند دقيقه بر روی پيچ و مهره قرار دهيد.
۷. برای پختن گوشت ران آبدار: يك قوطی كوكاكولا را داخل ماهیتابه خالی كنيد، گوشت را لای كاغذ آلومينيوم بپيچيد; و داخل ماهیتابه بپزيد. سی دقيقه قبل از اتمام پخت، كاغذ آلومينيوم را باز كنيد، و آب گوشت را با كوكاكولای داخل ماهیتابه مخلوط كنيد تا سس قهوهای رنگ عالیای به دست آيد.
۸. برای پاك كردن چربی از لباسها: يك قوطی كوكاكولا را داخل ماشينلباسشويی پر از لباسهای چرب خالی كنيد، پودر لباسشويی اضافه كنيد و ماشين را روی دور عادی روشن كنيد. كوكاكولا به تميز شدن لكههای چربی كمك میكند.
۹. كوكاكولا همچنين بخار آب را از روی شيشه جلوی اتومبيل تميز میكند. (در مناطق سرد و مرطوب، مثل Midwest در شمال ايالات متحده آمريكا، گاهی اوقات شيشه جلوی اتومبيل از بيرون بخار میكند كه با برفپاككن پاك نمیشود. -م)
و جهت اطلاع شما:
۱. ماده موثر كوكاكولا اسيد فسفريك با pH برابر 2.8 است.
اسيد فسفريك ناخن را در مدت حدود ۴ روز حل میكند. همچنين كلسيم را از استخوانها میزدايد و عامل اصلی افزايش روزآفزون پوكی استخوان است.
۲. برای حمل محلول كوكاكولا (محلول غليظ شده)، كاميونهای حامل بايد از علامتهای ويژه ”مواد خطرناك“ كه برای حمل مواد بهشدت خوردنده در نظر گرفته شده است استفاده كنند. (يكی - دو ماه قبل يك كاميون حامل محلول غليظ شده نوشابه در سد قشلاق اطراف سنندج كه آب شرب اين شهر را تامين میكند، سقوط كرد. -م)
۳. توزيعكنندگان كوكاكولا بيش از ۲۰ سال است كه از كوكاكولا برای تميز كردن موتور كاميونهای خود استفاده میكنند.
و يك سوال، يك ليوان آب ميل داريد يا كوكاكولا؟