Saturday, March 02, 2002

اصلا حوصله ندارم بنويسم، مي دونم كه هيچ كس اينو نمي خونه و دارم برا خودم مي نويسم....
من خوابم مي ياد بعدا مي نويسم
خداحافظ

Thursday, February 28, 2002

اه عجب خري هستم ها!
يه ساعت نشستم نوشتم درست وقتي خواستم پست كنم كامپيوتر هنگ كرد!
يكي نيست بگه آخه چرا قبلا نمي نويسي بعد كپي كني؟...
امروز يه عالمه كار دارم اما حال ندارم زندگي رو شروع كنم!
از خير سره اين آقاي جهانبخش يه روز تعطيلي داشتم كه با خواب نصفه نيمه ي ديشب چيزي از شنگوليم باقي نموند!
يه عالمه كار دارم بعدا شايد باز كاملش كردم...
اگه به يكي فقط با نت دست رسي داشته باشي و اون هم فقط ماهي يه بار اونم 15 دقيقه از تو يه كافي نت پيداش بشه چيكار مي كني؟
دلم خيلي براش تنگ شده...
من ديگه برم...
آي خدا چه قدر سخته آدم از خوابش بگذره بياد بشينه پاي اين كامپيوتر لعنتي آخه يكي نمي گه مگه مرض داري همش بياي پاي اين اينترنت ، كه چي بشه آخه؟
همش سر كلاس خوابي، كه چي؟ چون بايد وب لاگ بنويسي يا نمي دونم هزارتا كاره ديكه...
اه بازم اين ساعت زنگ زد، و اين يعني من بايد برم، بازم دير اومدم تو وب لاگ بنويسم..
واي امروز متحان فيزيك هم دارم!!!!
فعلا...

Sunday, February 24, 2002

اااااااااااه من بالاخره نفهميدم چه جوري لينك وب لاگ بقيه رو بزارم اينجا!
خيلي زرنگي مي خواد كه آدم بياد و اينجا بنويسه اونم با وجود همه ي ممنوعيت ها!!!!
من نمي دونم چرا اينقدر به كار كردن من با نت گير ميدن؟
من دارم همه ي تلاشم رو برا جبران نمره هام و اصولا برا درسام مي كنم نمي دونم چرا درك نمي كنن...
من اگه نيام تو نت مي ميرم...
دارم شب بيداري ميكشم كه بي اچازه بيام نت اما هيچ كدوم از بچه هاي فرزانگان اينقدر محدود نيستن...
ديگه حوصله ندارم ادامه بدم نصف كاراي فردا يا امروز هنوز مونده اميدوارم تو كلاس خوابم نبره...
اما از وقتي تصميم گرفتم وب لاگ بنويسم خيلي خوشحالم!
زندگي راحت شده!
اااااااااااااااااه اين ساعت لعنتي زنگ زد و اين معنيش اينه كه ساعت 5 شده و بايد برم مدرسه
فعلا...
من راستش خيلي برام سخته كه تو وب لاگ بنويسم، يه عالمه حرف دارم اما نمي تونم بنويسم، ترك كردن عادت ها يه جوري خيلي سخته، من هميشه حرفامو تو خودم مي ريختم و حالا اينكه ديگه درد دل هامو تو اينجا بنويسم خيلي همت مي خواد...
مدت زياديه كه به جمع وب لاگ خوان ها پيوستم اما خودم خيلي كم مي نويسم...
راستش وقت نوشتن رو هم ندارم، همش درس و مدرسه و امتحان و پروژه و... اينا هم از مشكلات كوچولو بودن!
تا يكي دو ماه پيش خيلي اهل نوشتن يادداشت روزانه بودم اين وب لاگ رو هم برا همين ساختم اما از وقتي كه نمره هامو ديدم ديگه از سرم افتاده!
فكر كنم هر بچه ي 15 ساله ي ديگه اي هم نمره هاي 14-13 رو مي ديد ديگه يادداشت نوشتن كه هيچي اصلا نوشتن و حرف زدن و حتي اسمش هم يادش مي رفت...
بين همه ي اون نمره هاي خراب يه چيزي خيلي مي زنه تو ذوق آدم
اونم 4-3 تا 20 كه اومدن اون وسط دارن خودنمايي مي كنن!!!!
من نمي دونم آخه نمره ي 20 از كامپيوتر مقدماتي به چه درد آدم مي خوره؟
يا مثلا انضباط 20 مي تونه نمره ي رياضي منو جبران كنه؟
اصلا نمي دونم چرا به من مقدمات تحقيق و پژوهش رو 20 دادن
اصلا ولش كن درس من به خودم مربوطه، ديگه درباره ي درسم نمي نويسم...