Sunday, December 18, 2005

به این فکر می کردم که اگه همه ی جاده ها رو برم اونوقت حتماً یه جایی پیدات می کنم...

Monday, February 28, 2005

بوينگ، بوينگ، بوينگ، بوينگ... يك جاده ی خالي، يك فنر تنها، كه به كف كفش من چسبيده.
بوينگ، بوينگ، بوينگ، بوينگ... تنها صدايي كه در طول جاده مي‌شنوم صداي اين فنر است و صداي قدم برداشتن خودم... بوينگ، بوينگ؛ در جلو، جاده بي‌انتها؛ در عقب، حتي مبدأ هم ديگر معلوم نيست؛ و دشتي كه در هر سو گسترده شده... مقصد، خانه؛ خانه، در انتهاي جاده؛ جاده، كشيده شده تا افق.
بوينگ، بوينگ، بوينگ، بوينگ؛ خط‌هاي سفيد، غير ممتد؛ خط‌هاي سفيد، تكه‌تكه؛ خط‌هاي سفيد مرا در جاده به پيش مي برند.
تاپ‌بوينگ، تاپ‌بوينگ؛ تنها صداي جاده... و به پيش مي‌رويم.
بوينــــــــــــــــــگ؛ فنر از كفش من جدا مي‌شود و مي افتد.
تاپ، تاپ، تاپ، تاپ؛ تنهاي تنها در جاده به پيش مي‌روم؛ جاده، كشيده شده تا افق...

برای تو، که هنگامِ خواندنِ این سطر ها، نمی دانی این ها را برای تو نویسانده ام.
این یک موج است. یک موج از امواجِ متلاطمِ فکرت.
و من سه موج دارم. موجِِ عشق ام. موجِ زندگی و موجِ درس.
و هر موج تشکیل شده از موجک های کوچکتر که هم سو می روند.
و عجیب این است که چیزی از موجِ من با چیزی از موجِ تو هم سان بوده است.
و این نزدیکیِ عجیبی بود. و من فکر می کردم این نزدیکیِ ترسناک، می تواند گره گشای بعضی مشکلات باشد.
و من 18 سال دارم. و سه موج برای تمامِ 18 سال ام کافی است.
و تو متلاطم ای. به اندازه ی موجک های ذهنِ نا آرام ات...
و من حرف می زنم تا شاید درونت آرام بگیرد.
و تو فکر می کنی که حلوتِ تنهایی ات را زیرِ پا گذاشته ام.
و من تنهایی را مقدس می دانم.
هرگز به حریم تنهایی ات پا گذاشته ام؟
فکر می کنی قادر ام بر خواسته ی دوستی پا بگذارم و چیزی را بدانم که نمی خواهد؟ چیزی را بطلبم که نمی خواهد؟ پا در کاری بگذارم که شخصی می داندش؟
فکر می کنی از من ساخته است؟
من را نشناخته ای.
تا به حال نه از من شنیده ای؟
می دانی چرا؟
من اگر قادر بودم نه بگویم الآن هیچ کدام از این بحران ها را نداشتم.
اما من یک جایی در این 18 سال، مخالفت را گم کرده ام.
و فطرت ام (یا هرچه تو نام اش می دهی.) نمی گذارد کاری بر خلافِ میل طرفِ مقابل ام انجام دهم.
اگر بدون اینکه بدانم یا بخواهم به خلوت تنهایی ات پا گذاشته ام، مرا ببخش.
این تنها جمله ایست که برای جبران خطاهایم می دانم.
کاش خطا از درون ام رخت بر می بست....

Tuesday, February 01, 2005

.:: تفاوت عاشق بودن و کسی را دوست داشتن ::.
بین کسی که عاشق شده است و کسی که تنها شخصی را دوست دارد تفاوت هایی است.
۱. هنگام دیدن کسی که عاشق او هستید تپش قلب شما زیاد شده و هیجان زده خواهید شد.
۲. هنگامیکه عاشق هستید زمستان در نظر شما بهارست.
۳. وقتی که به کسی که عاشقش هستید نگاه می کنید خجالت می کشید ولی هنگامی که کسی را دوست دارید به او نگاه می کنید لبخند عاشقانه می زنید.
۴. وقتی در کنار معشوقه خود هستید نمی توانید هرآنچه در ذهن خود دارید بیان کنید. اما در مورد کسی که دوستش دارید شما توانایی آن را دارید.
۵. شما نمی توانید به چشمان کسی که عاشقش هستید مستقیم و طولانی نگاه کنید ولی می توانید در حالی که لبخند بر لب دارید مدت ها به چشمان فردی که دوستش دارید نگاه کنید.
۶. وقتی معشوقه شما گریه می کند شما نیز گریه خواهید کرد ولی در مورد کسی که دوستش دارید سعی به آرام کردن او دارید.
۷. وقتی احساس عاشق بودن و درک آن از طریق نگاه است اما درک دوست داشتن از طریق شنوایی است.
۸. شما می توانید یک رابطه دوستی را پایان دهید. اما هرگز نمی توانید چشمان خود را بر احساس عاشق بودن ببندید جرا که حتی اگر این کار را بکنید عشق همچنان قطره ای در قلب شما برای همیشه باقی خواهد ماند.

Saturday, January 22, 2005