Friday, July 12, 2002

س
ل
ا
م
امروز بالاخره يه كم اين لينكارو درست كردم!
الان 4 ساعته پاي كامپيوترم اما هيچ كار نمي كنم!!!!
الافي!
فعلا

Wednesday, July 10, 2002

يه تيكه هايي از وبلاگ ها كه خوشم اومده...


به خوابستان خوش آمديد.
خوابستان شهر من است، ولي مال من نيست. هرکس دوست دارد، مي تواند به شهر من بيايد و تا هر وقت خواست بماند. خوابستان جا زياد دارد، و آدم ندارد.
عضويت در خوابستان ارزان است. شهريه اش گران نيست : هر لحظه! همين! ديدي ارزان است؟
خوابستان پليس ندارد، چون قانون ندارد. ولي زندان دارد، براي علاقه مندان، در روزهاي تعطيل.
خوابستان هزار رنگ است. هزار معني است. معني هم ارزان است : سيري چند صفحه. بردن آزاد است : ظرف خالي داري؟
خوابستان پر از چيزهاي خوشمزه است، براي نچشيدن، و پر از کار است براي نکردن. پر از منظره هاي تو خالي، پر از آدمکهاي گردالي. راستي دست نزن، اگر پر رنگ شوي، مي بينندت، بعد بايد جواب سلام هم بدهي.
خوابستان مرکز زياد دارد. اگر خواستي، تو هم مرکز باش. ما همه مي چرخيم، دور مرکز هم. من اين طرف ، تو آن طرف، هر کسي يک طرفي...فرقي نمي کند. همه مان مي چرخيم.
خسته شدي؟ بيا خواب ببين. اما نه خواب خودت. خواب من را ببين. وقتي من هستم، خودت را خسته نکن. من خواب زياد ديدم، به تو هم مي رسد. البته همه اش را خودم نديدم، يکي را ان ديده،همان که آن طرف است، يکي هم آن يکي، در مرکز خودش. همه اش عين هم است. باور کن، من ديدم.
وقتي بچه بودم، خوابستان کوچک بود. در خبرها ديدم، خوابستان به آسمان هفتم رسيده. يک کمي آنور تر، يک خدا خوابيده. ديروز فهميدم، فاصله يک قدم است، تا خود تخت خدا، همان که رويش خوابيده.
خوابستان خوب جايي است. من را مي فهمد. وقتي مي خواهمش هست، و قتي هم خسته شدم، چشمش را مي بندم، مثلا خوابيده. ساکت مي نشيند. تا باز بخواهمش.
خوابستان اينجا نيست. خوابستان هيچ جا نيست. اما من آنجا هستم. برو به دخترت بگو، روزي مي آيم، و برايش يک خواب مي آورم، يک خواب واقعي، که لمس هم مي شود، وقتي که نترسي.
به خوابستان خوش آمديد، باز هم برگرديد.

به ساعت 2:30:07 PM در جوار اقيانوس آرام ثبت شد



هه هه...
صدای تق تق صفحه کليد، لحظات عمرمنه که داره صفر و يک مي شه...
فقط يک آرزو دارم :
خدا کنه تعداد يکهاش خیلی بيشتر از صفرهاش باشه...يعنی ميشه؟

به ساعت 7:38:47 AM در جوار اقيانوس آرام ثبت شد


نهايت سبز ، همون لحظه اي بود که قبل از گذاشتن گوشي اسمم رو صدا زدي، و نهايت زرد همون لحظه بعدش بود که گفتي « هيچي »
«...براي درست کردن يک پتوي چهل تيکه، ترکيب رنگها رو بايد خيلي به دقت انتخاب کني. انتخابهاي درست باعث گيرايي طرح ميشن و انتحابهاي غلط رنگهاي ديگه رو هم خراب مي کنن.
هيچ قانوني براي پيروي نيست، و بايد با غريزه حرکت کني...و شجاع باشي.»

به ساعت 8:58:39 AM در جوار اقيانوس آرام ثبت شد

● بعضي وقتا آدم يه کارايي ميکنه که وقتي چند وقت ازش ميگذره و فرصت ميکنه که خارج از گود بهش يه بار ديگه نگاهي بندازه ميبينه که کارش خيلي احمقانه بوده. اما نکته اينجاست که ديگه نميشه کاري کرد. ديگه فرصت اصلاح وجود نداره. اگه ميشد که زمان برگرده و آدم دوباره فرصت تصميم گيري داشته باشه خيلي از اتفاقات بد توي زندگي ما نميفتاد.
اي کاش برنامه زندگي ما هم مثل بعضي از برنامه هاي تحت ويندوز کليد Undo داشت.

□ ساعت 4:45 PM | نورهود از وبلاگ عصيان

● داستان از اونجايي شروع شد که من و يه مورچه ميخواستيم با هم ناهار بخوريم. اميدوارم وقتي اون پايين رسيدم يه تصميم عجولانه نگيري.
مورچه خوار
□ ساعت 9:29 PM | نورهود
● اگه فکر کرديد که خواستن توانستنه. بايد بگم که اشتباه کرديد. هميشه هم اينطور نيست.

□ ساعت 9:24 PM | نورهود
صبوري كن ، صبوري كن ، صبوري .
صبوري كن ، صبوري كن ، صبوري .
صبوري كن ، صبوري كن ، صبوري .
صبو......................................
...................................
...........................
در منتهاي صبوري
به انتهاي صبوري رسيده ام .
فرياااااااااااااااااد !
از وبلاگ شب زده
وقتي تموم خوابها ديده شد
وقتي تموم صفحه ها خونده شد
وقتي تموم نوشته ها نوشته شد
وقتي تموم حرفها زده شد
وقتي تموم گريه ها از چشمها چكيده شد
وقتي تموم حنجره ها براي داد زدن پاره شد
اونوقت تازه يادت مي افته كه
كاري هست كه تمومش نكردي
كاري كه مدتهاست شروعش كردي
باز هم همون

و خداوند
انسان را آفريد
تا هر روز
بميرد
بميرد
بميرد
زندگي كند !
و بازهم




Monday, July 08, 2002

اينو 2-3 روزه كه نوشتم اما اينترنت نداشتم!!!!!
بعدا باز مي نويسم...


س
ل
ا
م
اين شيوه ي جديد منه، از سلام هميشگي خسته شدم...
راستش امروز كلي وبلاگ خوندم، اينقدري كه فقط باز كردنشون باعث شد اكانتي كه از من كش رفته بودم تموم بشه...
يه تيكه هايي كه خيلي خوشم اومد رو اين پايين ميذارم.
امروز كلي خودمو خفه كردم! از دختر15ساله هم خفنتر!
صبح كلاس اروبيك، قبلش هم پياده روي بودم. بعدش كلاس واليبال داشتم اما شانس آوردم كه تشكيل نشد. اومدم خونه و يه كم نشستم پاي كامپيوتر (ناقابل 3-4 ساعت!!!!!!!!!!!!!!!!!!) بعدش پاشدم بدون خوردن صبحانه يا ناهار رفتم بيرون. خلاصه ديدم كه تو باشگاه انقلابم. تا عصري هم استخر بودم به اين ترتيب و اگه مامان نميومد سراغم تا 6-7 بعد از ظهر همونجا مي موندم!!!!
اومدم خونه داشتم از گرسنگي ميمردم، از اونجايي كه خواهرم آشپز فوق العاده ايه هيچي نداشتيم، خودش املت خورده بود اما برا من كه نميذاره...
خلاصه با يه شيركاكائو سروتهشو هم آوردم و باز نشستم پاي كامپيوتر! 200 تا وبلاگ باز كردم و ديس كانكت كردم نشستم به خوندن!
يادم افتاد قول داده بودم شام درست كنم، پريدم يه چيزي گذاشتم و باز برگشتم جلوي مانيتور. داشتم وبلاگهاي آخري رو مي خونم كه ديدم يه بويي مياد...
- آزا خاموشش كن.
- چرا؟
(ظبتش را خاموش مي كند)
- غذا رو ميگم، سووووووووووووووووووووخت!
(خودم ميرم و خاموشش مي كنم! واقعا دلم برا اين مرغا مي سوزه كه من هميشه مي سوزونمشون...)
- حالا چي كار كنيم برا شام مهمون داريم...
، آزا شام چي درست كنم؟؟؟؟
(كله ام را توي فريزر ميكنم و دنبال سبزي كوكو مي گردم)
- كوكو سبزي بلدي؟
- ا منم داشتم به همين فكر مي كردم! من كه آشپزيم مثل تو نيست...معلومه كه بلدم!!!!!!!!!!!!!
- خب پيشنهادشو كه من دادم، شروع كن!
- ااااااااااا...
(خلاصه كوكو رو كه درست مي كنم ميرم كه آثار جرمو بشورم...)
- چرا ظرفا هنوز كثيفه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
- ...
- من نمي شورم ها
- ...
- من تازه شستم اما
- ...
- آخرين باره كه مي شورم ها
- ...
(مشغول شستن ظرفها، بويي به مشام ميرسد!)
- نننننننننننننننننننننننننننننننننههههههههههههههههههههههه
حالا چي كار كنم؟؟؟؟؟؟؟؟
(به روي خودم نميارم و فقط خاموشش مي كنم)
- چه بوي خوبي مياد!
- ...(با تعجب)
اينطوري شد كه پيتزا كاليس كلي ضرر كرد چون ما قرار شد همونا رو برا شام بخوريم...