Friday, August 02, 2002

س
ل
ا
م
حال ندارم الان بنويسم!!
پرشين بلاگ راحت تره!!
اونجا مي نويسم
فعلا

Tuesday, July 30, 2002

س
ل
ا
م
آقا من تشريفمو بردم تو پرشين بلاگ!
يه مدته حال وبلاگ نوشتن نيست اما...
فعلا
راستي اين وبلاگ جديدم!

Saturday, July 27, 2002

تصميم گرفته بودم ديگه ننويسم، اما ديدم شايد اين يه جور اعلام ضعف باشه...
خواستم تو مبارزه ام اينو از دست بدم اما ديدم شايد اگه نگهش دارم بهتر باشه...
قرار بود لينك چند نفرو بذارم اينجا اما الان مخم داغ كرده...
هيچي يادم نمياد كه بنويسم! حالا تا بعد...
فعلا

Sunday, July 21, 2002

س
ل
ا
م
حال شما؟
احوالات شما؟ خوب هستيد؟ خوش مي گذره؟!!!!!
تنها اتفاق جالب اين آخريا اين بود كه آخر هفته رو رفتيم كرج! اونم با مترو!
بعدشم كه برگشتيم شب تا صبح پاي اين كامپيوتر لعنتي بودم و بعد هم نتونستم بخوابم چون مهمون داشتيم...
خلاصه تو 72 ساعت 11-12 ساعت بيشتر نخوابيدم!!!
همين ديگه، خبر ديگه اي نيست...
فعلا

Thursday, July 18, 2002

س
ل
ا
م
امروز كه رفته بودم اروبيك آخرش يه تمركز داشت،
گفت به يه ساحل فكر كنين،
ساحلي كه مي ديدم خيلي معمولي بود، به دريا كه نگاه كرده اون دور دورا تو افق يه جزيره ديدم، يه جزيره خيلي كوچيك...
گفت اگه آسمون رو بيشتر دوست دارين بشين يه پرنده،
و اگه دريا رو بشين يه ماهي...
اما من هيچي نمي ديدم به جز يه جزيره...
يادته اسم كي رو گذاشته بوديم جزيره؟
حتي تو هم اي ديت رو با اسم اون ساخته بودي...
...يلدا كجايي؟ من نمي تونم برا هميشه دوتا شخصيت داشته باشم... نمي خواي روحتو ازم پس بگيري؟
من لياقتشو ندارم... مي دونم كه همه عشقي كه دارم از همون روح تو دارم... من عشق ورزي بلد نبودم، اي كاش من مي مردم... تو خيلي بهتر از من بودي، تو بلد بودي چي كار كني، تو هميشه برا هر مشكل يه راه حل داشتي، تو نمي ذاشتي هيچوقت زير ناراحتي ها خفه بشم، تو همه ي بارها رو از رو دوشم بر مي داشتي...
تو عاشق بودي و از اين عشق به خدا رسيده بودي، خدا نمي خواست ديگه پيش آدم كوكي ها بموني...
تو رو برد پيش خودش...
من موندم و خاطره ات كه نمي تونستم فراموشش كنم...
يلدا دستمو بگير، من خودمو هم دارم گم مي كنم...

Wednesday, July 17, 2002

از يادداشت هاي يلدا:
...1 ساله كه مي شناسمش، اما حالا بعد از يه سال فقط يه سوال ازش كردم كه برام خيلي مهم بود...
ازش پرسيدم واقعا دوستم داره؟
فكر مي كنين جوابش چي بود؟
!!!!!
همين. بعدشم ديسكانكت شد.
فقط يه سوال كردم ازش، اينطوري جواب داد...
تنها چيزي كه مي خواستم بدونم اين بود كه آيا اونم فقط يه كمي منو دوست داره؟
همين چند تا “!”؟...
مي دونم كه خودش هم بعضي وقتا اينجا رو مي خونه...

يلدا

Monday, July 15, 2002

س
ل
ا
م
به قول ... نه راستش اينو از كسي نشنيدم زياد!
بلاگر ديوونه شده...
شديدا هم ديوونه شده...
فعلا

Friday, July 12, 2002

س
ل
ا
م
امروز بالاخره يه كم اين لينكارو درست كردم!
الان 4 ساعته پاي كامپيوترم اما هيچ كار نمي كنم!!!!
الافي!
فعلا

Wednesday, July 10, 2002

يه تيكه هايي از وبلاگ ها كه خوشم اومده...


به خوابستان خوش آمديد.
خوابستان شهر من است، ولي مال من نيست. هرکس دوست دارد، مي تواند به شهر من بيايد و تا هر وقت خواست بماند. خوابستان جا زياد دارد، و آدم ندارد.
عضويت در خوابستان ارزان است. شهريه اش گران نيست : هر لحظه! همين! ديدي ارزان است؟
خوابستان پليس ندارد، چون قانون ندارد. ولي زندان دارد، براي علاقه مندان، در روزهاي تعطيل.
خوابستان هزار رنگ است. هزار معني است. معني هم ارزان است : سيري چند صفحه. بردن آزاد است : ظرف خالي داري؟
خوابستان پر از چيزهاي خوشمزه است، براي نچشيدن، و پر از کار است براي نکردن. پر از منظره هاي تو خالي، پر از آدمکهاي گردالي. راستي دست نزن، اگر پر رنگ شوي، مي بينندت، بعد بايد جواب سلام هم بدهي.
خوابستان مرکز زياد دارد. اگر خواستي، تو هم مرکز باش. ما همه مي چرخيم، دور مرکز هم. من اين طرف ، تو آن طرف، هر کسي يک طرفي...فرقي نمي کند. همه مان مي چرخيم.
خسته شدي؟ بيا خواب ببين. اما نه خواب خودت. خواب من را ببين. وقتي من هستم، خودت را خسته نکن. من خواب زياد ديدم، به تو هم مي رسد. البته همه اش را خودم نديدم، يکي را ان ديده،همان که آن طرف است، يکي هم آن يکي، در مرکز خودش. همه اش عين هم است. باور کن، من ديدم.
وقتي بچه بودم، خوابستان کوچک بود. در خبرها ديدم، خوابستان به آسمان هفتم رسيده. يک کمي آنور تر، يک خدا خوابيده. ديروز فهميدم، فاصله يک قدم است، تا خود تخت خدا، همان که رويش خوابيده.
خوابستان خوب جايي است. من را مي فهمد. وقتي مي خواهمش هست، و قتي هم خسته شدم، چشمش را مي بندم، مثلا خوابيده. ساکت مي نشيند. تا باز بخواهمش.
خوابستان اينجا نيست. خوابستان هيچ جا نيست. اما من آنجا هستم. برو به دخترت بگو، روزي مي آيم، و برايش يک خواب مي آورم، يک خواب واقعي، که لمس هم مي شود، وقتي که نترسي.
به خوابستان خوش آمديد، باز هم برگرديد.

به ساعت 2:30:07 PM در جوار اقيانوس آرام ثبت شد



هه هه...
صدای تق تق صفحه کليد، لحظات عمرمنه که داره صفر و يک مي شه...
فقط يک آرزو دارم :
خدا کنه تعداد يکهاش خیلی بيشتر از صفرهاش باشه...يعنی ميشه؟

به ساعت 7:38:47 AM در جوار اقيانوس آرام ثبت شد


نهايت سبز ، همون لحظه اي بود که قبل از گذاشتن گوشي اسمم رو صدا زدي، و نهايت زرد همون لحظه بعدش بود که گفتي « هيچي »
«...براي درست کردن يک پتوي چهل تيکه، ترکيب رنگها رو بايد خيلي به دقت انتخاب کني. انتخابهاي درست باعث گيرايي طرح ميشن و انتحابهاي غلط رنگهاي ديگه رو هم خراب مي کنن.
هيچ قانوني براي پيروي نيست، و بايد با غريزه حرکت کني...و شجاع باشي.»

به ساعت 8:58:39 AM در جوار اقيانوس آرام ثبت شد

● بعضي وقتا آدم يه کارايي ميکنه که وقتي چند وقت ازش ميگذره و فرصت ميکنه که خارج از گود بهش يه بار ديگه نگاهي بندازه ميبينه که کارش خيلي احمقانه بوده. اما نکته اينجاست که ديگه نميشه کاري کرد. ديگه فرصت اصلاح وجود نداره. اگه ميشد که زمان برگرده و آدم دوباره فرصت تصميم گيري داشته باشه خيلي از اتفاقات بد توي زندگي ما نميفتاد.
اي کاش برنامه زندگي ما هم مثل بعضي از برنامه هاي تحت ويندوز کليد Undo داشت.

□ ساعت 4:45 PM | نورهود از وبلاگ عصيان

● داستان از اونجايي شروع شد که من و يه مورچه ميخواستيم با هم ناهار بخوريم. اميدوارم وقتي اون پايين رسيدم يه تصميم عجولانه نگيري.
مورچه خوار
□ ساعت 9:29 PM | نورهود
● اگه فکر کرديد که خواستن توانستنه. بايد بگم که اشتباه کرديد. هميشه هم اينطور نيست.

□ ساعت 9:24 PM | نورهود
صبوري كن ، صبوري كن ، صبوري .
صبوري كن ، صبوري كن ، صبوري .
صبوري كن ، صبوري كن ، صبوري .
صبو......................................
...................................
...........................
در منتهاي صبوري
به انتهاي صبوري رسيده ام .
فرياااااااااااااااااد !
از وبلاگ شب زده
وقتي تموم خوابها ديده شد
وقتي تموم صفحه ها خونده شد
وقتي تموم نوشته ها نوشته شد
وقتي تموم حرفها زده شد
وقتي تموم گريه ها از چشمها چكيده شد
وقتي تموم حنجره ها براي داد زدن پاره شد
اونوقت تازه يادت مي افته كه
كاري هست كه تمومش نكردي
كاري كه مدتهاست شروعش كردي
باز هم همون

و خداوند
انسان را آفريد
تا هر روز
بميرد
بميرد
بميرد
زندگي كند !
و بازهم




Monday, July 08, 2002

اينو 2-3 روزه كه نوشتم اما اينترنت نداشتم!!!!!
بعدا باز مي نويسم...


س
ل
ا
م
اين شيوه ي جديد منه، از سلام هميشگي خسته شدم...
راستش امروز كلي وبلاگ خوندم، اينقدري كه فقط باز كردنشون باعث شد اكانتي كه از من كش رفته بودم تموم بشه...
يه تيكه هايي كه خيلي خوشم اومد رو اين پايين ميذارم.
امروز كلي خودمو خفه كردم! از دختر15ساله هم خفنتر!
صبح كلاس اروبيك، قبلش هم پياده روي بودم. بعدش كلاس واليبال داشتم اما شانس آوردم كه تشكيل نشد. اومدم خونه و يه كم نشستم پاي كامپيوتر (ناقابل 3-4 ساعت!!!!!!!!!!!!!!!!!!) بعدش پاشدم بدون خوردن صبحانه يا ناهار رفتم بيرون. خلاصه ديدم كه تو باشگاه انقلابم. تا عصري هم استخر بودم به اين ترتيب و اگه مامان نميومد سراغم تا 6-7 بعد از ظهر همونجا مي موندم!!!!
اومدم خونه داشتم از گرسنگي ميمردم، از اونجايي كه خواهرم آشپز فوق العاده ايه هيچي نداشتيم، خودش املت خورده بود اما برا من كه نميذاره...
خلاصه با يه شيركاكائو سروتهشو هم آوردم و باز نشستم پاي كامپيوتر! 200 تا وبلاگ باز كردم و ديس كانكت كردم نشستم به خوندن!
يادم افتاد قول داده بودم شام درست كنم، پريدم يه چيزي گذاشتم و باز برگشتم جلوي مانيتور. داشتم وبلاگهاي آخري رو مي خونم كه ديدم يه بويي مياد...
- آزا خاموشش كن.
- چرا؟
(ظبتش را خاموش مي كند)
- غذا رو ميگم، سووووووووووووووووووووخت!
(خودم ميرم و خاموشش مي كنم! واقعا دلم برا اين مرغا مي سوزه كه من هميشه مي سوزونمشون...)
- حالا چي كار كنيم برا شام مهمون داريم...
، آزا شام چي درست كنم؟؟؟؟
(كله ام را توي فريزر ميكنم و دنبال سبزي كوكو مي گردم)
- كوكو سبزي بلدي؟
- ا منم داشتم به همين فكر مي كردم! من كه آشپزيم مثل تو نيست...معلومه كه بلدم!!!!!!!!!!!!!
- خب پيشنهادشو كه من دادم، شروع كن!
- ااااااااااا...
(خلاصه كوكو رو كه درست مي كنم ميرم كه آثار جرمو بشورم...)
- چرا ظرفا هنوز كثيفه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
- ...
- من نمي شورم ها
- ...
- من تازه شستم اما
- ...
- آخرين باره كه مي شورم ها
- ...
(مشغول شستن ظرفها، بويي به مشام ميرسد!)
- نننننننننننننننننننننننننننننننننههههههههههههههههههههههه
حالا چي كار كنم؟؟؟؟؟؟؟؟
(به روي خودم نميارم و فقط خاموشش مي كنم)
- چه بوي خوبي مياد!
- ...(با تعجب)
اينطوري شد كه پيتزا كاليس كلي ضرر كرد چون ما قرار شد همونا رو برا شام بخوريم...

Wednesday, July 03, 2002

اه من قاطي كردم اينقدر اين برا لينك ها اذيت مي كنه...
سلام از شوخي و خود شيريني كه بگذريم اين توان نت خيلي باحاله! اولا كه آدم جوابت رو ميده، يعني يه جواب برا همه نمي دن! اينش كلي حال مي ده به آدم! اما اين كه وقتي ايميل رو باز مي كني بالاش يك ساعت اكانت مي بيني ديگه خيلي كيفور مي شي!!!!
من نمي دونم چرا مثل دختر15ساله اين قدر خواننده ندارم، اون با اينكه الان 1ماه هم نيست كه شروع كرده اين همه خواننده داره و براش ايميل مي زنن اما من كه مثلا 6ماهه دارم مي نويسم و تازه معلم (!) دختر... هم بوده ام اصلا نظري درباره ي وبلاگم نشنيدم! بابا اصلا ايميل بزنين بگين خيلي بده، حداقل بدونم يكي به جز خودم و دختر... اونجا رو ميشناسه و شايدم ميخونه! والله حسوديم ميشه!!!!
راستي دختر... قراره شيريني بده يادتون باشه كه يه وقت سرتون كلاه نره! آخه قراره دبيرستان هم پيش خودم باشه! بالاخره قبول شد!!!!
فكر كنم سرمو بكنه كه لو دادم از بچه هاي فرزه!
آقا اين چيزايي كه اين توان نت تو جواب آدم مي نويسه خيلي به آدم حال مي ده!!! اينترنت مجاني، خيلي توپه:D!!!
ببينم من خيلي معمولي مي نويسم؟ شايد برا اينه كه خواننده ندارم...
من يه عالمه تغييرات باحال تو وبلاگم دادم اما قاط زد مجبور شدم مثل قبل بكنمش، آرشيوم هم خراب شده، نظرخواهي هم نفهميدم چه جوري بذارم يعني اصلا وقتي رفتم تو اون سايته مخم سوت كشيد چون هيچي نفهميدم!
فكر كنم بايد برم سراغ خورشيد كه يه كم انگليسي منو مثل آدم كنه!!!!!!! من وقتي يه متن مثلا 3 صفحه اي رو مي بينم، اصلا نمي تونم بخونمش چه برسه به اينكه بفهمم چي نوشته!!!!!!
فعلا

Monday, July 01, 2002

اينو مي خوام به يكي بگم كه نمي دونم بالاخره باور كرده كه اين منم كه اينجا مي نويسم يا نه...

شايد هر آدم جنبه هاي منفي زيادي داشته باشه اما فقط چند تا جنبه ي مثبت به نظر من براي دوست داشتن اون آدم كافيه؛ نبايد حتمأ انگشت رو جنبه ي منفي اون آدم بذاريم و دور اونو برا هميشه خط بكشيم. شايد اون درباره ي چيزايي فكر كنه كه ما خوشمون نمياد، اما شايد خيلي چيزاي ديگه تو اون آدم باشه كه ما براي دوستي با اون كافي بدونيمش. خلاصه اينكه درسته من يه آدمي هستم كه اصلأ دنبال اينجور كارا نيستم اما دليل نداره تفاوت محيط خانوادگي اي كه يه نفر تو اون بزرگ شده، دورشو خط بكشم و بذارمش تو ليست سياه...
آره مامان، با شما بودم، مي خواستم همه ي اينا رو بخونين و بدونين چه جوري فكر مي كنم.
آره منم، دخترت، مائده...
چرا فكر مي كنين من نمي تونم بفهمم كه چه مي كنم؟
وقتي با من اونطور برخورد كردين، خيلي ناراحت شدم، درسته من اصلأ اون تيپي نيستم، درسته كه نمي خواين به قول خودتون توسط اينا منحرف بشم...
اما مامان فكر كنم اين 16 سالي كه منو تربيت كردين، خيلي چيزا ياد گرفته باشم...
شايد فكر كني هنوز ممكنه گمراه بشم، آره هركسي ممكنه گمراه بشه، حتي يه روحاني 100 ساله، حتي من، حتي ما، بابا و همه...
فقط يكي از وبلاگ هايي رو كه مي خوندم ديدي، تازه اين كه هيچي ننوشته بود، بازم ميگم نبايد اينقدر رو نكات منفي انگشت گذاشت؛
حتي جنايتكارا هم نكات مثبت زياد دارن، چه برسه به اينا!، شايد اينا در مورد خيلي چيزا جور ديگه اي فكر كنن، شايد اينا بخوان كه در مورد اون چيزا بنويسن، به من هيچ ربطي نداره، من راه خودمو ميرم، با اين چيزا مطمئن باش گمراه (!) نمي شم...
اما يه چيزي رو هم بدونين، من خودم مي فهمم كه چي كار مي كنم، الان تقريبأ 2 ساله كه با اينترنت كار مي كنم، فهميدم كه بعضي جاهاش چه محيط گندي داره، اما باور كنين حاليمه چه مي كنم. مامان، من يه چيزي دارم به اسم وجدان، يه چيزي كه نميذاره برم دنبال چيزايي كه به نظرم غلطه...
فكر كنم يه كم بزرگ شده ام و مي فهمم...

Monday, June 24, 2002

سلام، من برگشتم! دارم فكر مي كنم چجوري كله ي پينك فلويديش رو بكنم!!!!!!!!!!!!!!

Thursday, June 20, 2002

من نمي فهمم، پينك فلويديش زده وبلاگش رو پاك كرده، يعني چي آخه؟ انگار قدم من بد بود، تا لينكشو گذاشتم تو ليستم زد و پاكش كرد!!!
اعصابم قاتي شد يه جورايي وقتي ديدم خورشيد اينو تو وبلاگش نوشته، اول گفتم شايد سركاريه اما وقتي زدم بره تو وبلاگ پينك فلويديش...
من چند روز نيستم و از دستم راحتين، نمي تونم فعلا حال پينك فلويديش رو به خاطر كاري كه كرد بگيرم اما بعدا پوستشو مي كنم!!!!!!!!!!!!!!
خداحافظ

Wednesday, June 19, 2002

سلام، من هي سعي مي كنم دلم رو خوش كنم كه شايد اين كشور يه نظام اداري درست داره اما اصلا نمي شه!!!
ديروز از صبح تا آخر وقت اداري توي اداره گذرنامه الاف بودم...
اينقدر اونجا گرم بود كه هنوزم منگم!!!
راستي من چيزايي كه يه كم آدمونه است رو تو وبلاگ هواي باروني يا برگ تنها مي نويسم! آخه خوشم نمي ياد همه چيزو با هم قاتي كنم!
واي اين آلبوم نقاب قميشي چقدر خوشگله! هر كاري مي كنم نمي تونم چيز ديگه يي گوش كنم...
فعلا

Monday, June 17, 2002

بالاخره اين لينك هاي من مثل آدم درست شدن!!!
اما هنوز يه چيزايي رو بايد درست كنم...
فعلا
دوست عزيز من دختر 15 ساله هم بالاخره وبلاگش درست شد و شروع كرد به نوشتن

Sunday, June 16, 2002

ببينم تاحالا ساعت 6 صبح رفتين تپه هاي داووديه؟
عجب هوايي داره ناكس!
اصلا انگار نه انگار اينجا همون تپه هاي قبليه!!!
آي خدا من دلم برا داووديه تنگ شده، بابا ميگه اونجا خيلي شلوغ شده، ديگه منو نمي بره!!!
من تپه مي خوام!!!!
آخه چه جوري تپه رو با پارك قيطريه مقايسه مي كنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
يكي به من بگه اينا چه ربطي به هم دارن...
فعلا

Friday, June 14, 2002

خب خب خب!
من نظرم عوض شد!
ديگه نمي خوام حال كسي رو بگيرم!
دارم به اين نتيجه مي رسم كه خودم هم بايد يه كم در مورد خودم تجديد نظر كنم!
خب چون خيلي امروز (اولين روز تعطيلي!!!!) كار دارم ديگه برم!!!
شب/صبح بخير

Thursday, June 13, 2002

سلام من بالاخره امتحانام تموم شد!
هيچكس خيال نداره به من بگه چه جوري اين لينك هارو درست كنم؟؟؟؟
به من بگين با اون رفيق نامرد جه كار كنم...
ديگه تو بي اعتنايي رقيب نداره...
واقعا از دستش ناراحتم
اون بايد يه توضيحي برا كاراش داشته باشه...
چرا اينقدر احمقم كه نمي تونم ازش دل بكنم؟؟؟؟؟
راستي عسلي كه الان اصلا اسمت يادم نيست از افلاين هات خيلي ممنون :)
نمي دونم بعد از چند وقت باز دارم مي نويسم!!!
مهم نيست!
فعلا خدا نگهدار

Thursday, May 23, 2002

agha man computeram kharabe be ki begam?!!!!!
daram divoone misham hamash emtehaan daram aslan mail ham check nemikonam faghat o faghat dars!!!
man hanooz nafahmidam in cheshe vali nemitoonam link hashi\o dorost konam...
kasi mitoone be man komak kone?!!!
moon_ma4@yahoo.com
khodahafez

Saturday, March 02, 2002

اصلا حوصله ندارم بنويسم، مي دونم كه هيچ كس اينو نمي خونه و دارم برا خودم مي نويسم....
من خوابم مي ياد بعدا مي نويسم
خداحافظ

Thursday, February 28, 2002

اه عجب خري هستم ها!
يه ساعت نشستم نوشتم درست وقتي خواستم پست كنم كامپيوتر هنگ كرد!
يكي نيست بگه آخه چرا قبلا نمي نويسي بعد كپي كني؟...
امروز يه عالمه كار دارم اما حال ندارم زندگي رو شروع كنم!
از خير سره اين آقاي جهانبخش يه روز تعطيلي داشتم كه با خواب نصفه نيمه ي ديشب چيزي از شنگوليم باقي نموند!
يه عالمه كار دارم بعدا شايد باز كاملش كردم...
اگه به يكي فقط با نت دست رسي داشته باشي و اون هم فقط ماهي يه بار اونم 15 دقيقه از تو يه كافي نت پيداش بشه چيكار مي كني؟
دلم خيلي براش تنگ شده...
من ديگه برم...
آي خدا چه قدر سخته آدم از خوابش بگذره بياد بشينه پاي اين كامپيوتر لعنتي آخه يكي نمي گه مگه مرض داري همش بياي پاي اين اينترنت ، كه چي بشه آخه؟
همش سر كلاس خوابي، كه چي؟ چون بايد وب لاگ بنويسي يا نمي دونم هزارتا كاره ديكه...
اه بازم اين ساعت زنگ زد، و اين يعني من بايد برم، بازم دير اومدم تو وب لاگ بنويسم..
واي امروز متحان فيزيك هم دارم!!!!
فعلا...

Sunday, February 24, 2002

اااااااااااه من بالاخره نفهميدم چه جوري لينك وب لاگ بقيه رو بزارم اينجا!
خيلي زرنگي مي خواد كه آدم بياد و اينجا بنويسه اونم با وجود همه ي ممنوعيت ها!!!!
من نمي دونم چرا اينقدر به كار كردن من با نت گير ميدن؟
من دارم همه ي تلاشم رو برا جبران نمره هام و اصولا برا درسام مي كنم نمي دونم چرا درك نمي كنن...
من اگه نيام تو نت مي ميرم...
دارم شب بيداري ميكشم كه بي اچازه بيام نت اما هيچ كدوم از بچه هاي فرزانگان اينقدر محدود نيستن...
ديگه حوصله ندارم ادامه بدم نصف كاراي فردا يا امروز هنوز مونده اميدوارم تو كلاس خوابم نبره...
اما از وقتي تصميم گرفتم وب لاگ بنويسم خيلي خوشحالم!
زندگي راحت شده!
اااااااااااااااااه اين ساعت لعنتي زنگ زد و اين معنيش اينه كه ساعت 5 شده و بايد برم مدرسه
فعلا...
من راستش خيلي برام سخته كه تو وب لاگ بنويسم، يه عالمه حرف دارم اما نمي تونم بنويسم، ترك كردن عادت ها يه جوري خيلي سخته، من هميشه حرفامو تو خودم مي ريختم و حالا اينكه ديگه درد دل هامو تو اينجا بنويسم خيلي همت مي خواد...
مدت زياديه كه به جمع وب لاگ خوان ها پيوستم اما خودم خيلي كم مي نويسم...
راستش وقت نوشتن رو هم ندارم، همش درس و مدرسه و امتحان و پروژه و... اينا هم از مشكلات كوچولو بودن!
تا يكي دو ماه پيش خيلي اهل نوشتن يادداشت روزانه بودم اين وب لاگ رو هم برا همين ساختم اما از وقتي كه نمره هامو ديدم ديگه از سرم افتاده!
فكر كنم هر بچه ي 15 ساله ي ديگه اي هم نمره هاي 14-13 رو مي ديد ديگه يادداشت نوشتن كه هيچي اصلا نوشتن و حرف زدن و حتي اسمش هم يادش مي رفت...
بين همه ي اون نمره هاي خراب يه چيزي خيلي مي زنه تو ذوق آدم
اونم 4-3 تا 20 كه اومدن اون وسط دارن خودنمايي مي كنن!!!!
من نمي دونم آخه نمره ي 20 از كامپيوتر مقدماتي به چه درد آدم مي خوره؟
يا مثلا انضباط 20 مي تونه نمره ي رياضي منو جبران كنه؟
اصلا نمي دونم چرا به من مقدمات تحقيق و پژوهش رو 20 دادن
اصلا ولش كن درس من به خودم مربوطه، ديگه درباره ي درسم نمي نويسم...

Wednesday, February 20, 2002

وقتي به ماه مي نگرم نيرويي شگرف در من پديدار مي شود كه مرا به تفكر وا مي دارد
نيرويي كه مرا تا ماوراي انسانيت بالا مي برد نيرويي فراتر از هر چيز توصيف كردني
وقتي به ماه اين مخلوق عجيب نگاه مي كنم احساس مي كنم كوچكم خيلي كوچك
و وقتي با نيروي آن به آنسوي ماورا پرواز مي كنم حقيقتا در مي يابم كه اوست كه مرا آفريده
و آن هنگام تنها چيزي كه مي توانم بر زبان بياورم اين است
بسم رب السماوات والارض
Saint Peter's Gate

I was lost in the dark, and the fear was in my heart,
All around me, the forest and the rain,
Then with the flash of a light, I saw it in the night,
I must be getting near - Saint Peter's Gate!

When I went through the door, he was standing in the hall,
An old man with a beard of shining white,
He said "I've been expecting you, let me show you to your room,"
And the took me all the way by candlelight,
And lying there on the bed, a book, black and red,
My name was written on the front in gold,
And when I opened it up, there were pictures of my life,
And a voice began to call from down below;

Nobody will get through, nobody,
Not even you, can escape the Judgement Day,
Nobody will be spared, Heaven is only there,
For the ones who satisfy them at - Saint Peter's Gate!

"Come with me" said that old man, as he took me by the hand,
"There is someone here that you have seen before,
In this room on the left, a man who did his best,
To bring joy and happiness to one and all,
But in that room on the right, a Dictator in life,
We've been waiting for him here, as you can tell,
For all the blood the he's spilled, and for all the ones he's killed,
We condemn him to eternity in Hell;

Nobody will get through, nobody,
Not even you, can escape the Judgement Day,
Nobody will be spared, Heaven is only there,
For the ones who satisfy them at - Saint Peter's Gate!"

I woke up with the dawn, there was someone in my room,
A woman like an Angel, all in white,
And then she told me "You must run, for your time has yet to come,
Get now, before they change their minds;"
And from the window I saw, a thousand or more,
Bringing that Dictator to his knees,
And his cries broke the sound of my footsteps on the ground,
As I made it to the safety of the trees;

Nobody will get through, nobody,
Not even you, can escape the Judgement Day,
Nobody will be spared, Heaven is only there,
For the ones who satisfy them at - Saint Peter's Gate!

Nobody will get through, nobody,
Not even you, can escape the Judgement Day,
Nobody will be spared, Heaven is only there,
For the ones who satisfy them at - Saint Peter's Gate!

Saint Peter's Gate!
They are waiting..........

Chris de Burgh
Only Time

Who can say where the road goes,
Where the day flows?
Only time...

And who can say if your love grows,
As your heart chose?
Only time...

Who can say why your heart sighs,
As your love flies?
Only time...

And who can say why your heart cries,
When your love lies?
Only time...

Who can say when the roads meet?
That they might be -
In your heart...

And who can say when the day sleeps,
If the night keeps all your heart?
...night keeps all your heart...

Who can say if your love grows,
As your heart chose?
Only time...

enya.

Wednesday, January 16, 2002

for all stars in the night sky from a heavenly dream...