Thursday, July 18, 2002

س
ل
ا
م
امروز كه رفته بودم اروبيك آخرش يه تمركز داشت،
گفت به يه ساحل فكر كنين،
ساحلي كه مي ديدم خيلي معمولي بود، به دريا كه نگاه كرده اون دور دورا تو افق يه جزيره ديدم، يه جزيره خيلي كوچيك...
گفت اگه آسمون رو بيشتر دوست دارين بشين يه پرنده،
و اگه دريا رو بشين يه ماهي...
اما من هيچي نمي ديدم به جز يه جزيره...
يادته اسم كي رو گذاشته بوديم جزيره؟
حتي تو هم اي ديت رو با اسم اون ساخته بودي...
...يلدا كجايي؟ من نمي تونم برا هميشه دوتا شخصيت داشته باشم... نمي خواي روحتو ازم پس بگيري؟
من لياقتشو ندارم... مي دونم كه همه عشقي كه دارم از همون روح تو دارم... من عشق ورزي بلد نبودم، اي كاش من مي مردم... تو خيلي بهتر از من بودي، تو بلد بودي چي كار كني، تو هميشه برا هر مشكل يه راه حل داشتي، تو نمي ذاشتي هيچوقت زير ناراحتي ها خفه بشم، تو همه ي بارها رو از رو دوشم بر مي داشتي...
تو عاشق بودي و از اين عشق به خدا رسيده بودي، خدا نمي خواست ديگه پيش آدم كوكي ها بموني...
تو رو برد پيش خودش...
من موندم و خاطره ات كه نمي تونستم فراموشش كنم...
يلدا دستمو بگير، من خودمو هم دارم گم مي كنم...

No comments: